یک شب دلم بهانه کرب و بلا گرفت
قلبم شکست و دور و برش را خدا گرفت
پس پا شدم به نیت روضه ،که ناگهان
دیدم بهشت آمد و دست مرا گرفت
ای زائری که می روی آهسته تر برو!
شوق غم حسین ، مرا هم فرا گرفت
اذن دخول خواندم و وارد شدم ولی
دیدم بهشت ، گوشه ای ازعرش جا گرفت
در مجلسی که جای رسولان وحی بود
هر کس نشست خلوت غار حرا گرفت
روضه شروع شد ؛ همه ی عرش گریه کرد
حتی خدا دلش زغم کربلا گرفت
بالای عرش منبری از نور چیده شد
اقراء؛ که هر که خواند دلش ارتقا گرفت
از بین شاعران درش محتشم که خواند
از دست های سبز پیمبر عبا گرفت
شاعر نوشت بیتی و از دست مادری
یک شب برای هیئت خود کربلا گرفت
آن سرکه روی دامن معراج جای داشت
آخر چه شد که جا به سر نیزه ها گرفت