این گل نوشته هایی است از یک یار اسمانی که گامی در زمین دارد و قدمی بر آسمان
دل نوشته هایی از جانباز سرفراز حاج محسن چینی فروشان تقدیم به شما
سلام
اوضاع عجیبی است
نه می توانیم بمیریم تا دیگران بمانند
و نه می توانیم بمانیم تا دیگران بمیرند
وقتی می گوییم :"کانال"
سرمایی ها یاد کولر می افتند
دیپلماتها یاد سوئز
سیاستمدارن یاد شبکه های تلوزیونی
اما آسمونیا یاد " گردان حنظله "
کانال کمیل در فکه و یاد 5 روز تشنگی
کسایی ، زندشون " موی دماغه !"
مرده شون " چشمو چراغه !"
روزگاری " دیوار گوشتی بودن !
الان " زیگیل "
برای سلامتی آسمونیای قطع نخاع که نزاشتن ستون نظام خم بشه
صلوات
یه اسمونی که قبلاً توی اسارت ، عراقیا کمرشو شکوندن تا یه مرگ بر .... بگه
حالا کمرش زخمی بی تفاوتی ماست
دیدمش می گفت :
امشب روم نمیشه برم خونه ،
آخه صاحبخونمون اخطار داده اثاثیه مونو جمع کنیم و الا ........
یه رفیقی می گفت : نگذارید پیشکسوتای جهاد و شهادت در پیچ و خم زندگی ....!!!1
بگذریم قیمت دلار چنده ؟
..........................................................
سرفه امانشو بریده بود !
عجب حالی دارن " آسمونیا "!
با لشتشو رو دهننش فشار می داد تا اطرافیان بیدار نشن - سنگینی روپاهاش حس کرد-ن
گا کرد فاطمه پاهای بابا رو تو بغل گرفته بود و خوابیده بود - مث اینکه دیگه نمیشه پرید!
روزی باید "جان داد" تا دیگران بیدار شوند و روزی دیگر " جان کند " تا آسوده بخوابند!