سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مهدی(عج)

 

روزی که ستم عدل شد و خانه درش سوخت

یک سلسله زنجیر شد و در اثرش سوخت

 

محراب که با خون علی رنگ شفق یافت

با خدعه ی بیداد حسن هم جگرش سوخت

 

نوبت به حسین آمد و با دعوت این قوم

لب تشنه زمین گیر شد و در سفرش سوخت

 

سجاد خود از غصه ی این واقعه می مرد

آن روز که در بادیه بال پدرش سوخت

 

هم باقر و هم صادق و هم کاظم این قوم

مسموم شد و شیعه ی او با خبرش سوخت ...

*  *  *

تا شیعه تو را جمعه ی موعود ببیند

در حسرت دیدار تو چشمان ترش سوخت

 

یک چشم اگر منتظر قائم خود هست

از گریه بر این طایفه چشم دگرش سوخت...


نوشته شده در  یادداشت ثابت - یکشنبه 91/11/2ساعت  7:45 عصر  توسط امیرعباس 
  نظرات دیگران()

وقتی نداری طعمه تا آهو بگیری

 

 

وقتی نداری طعمه تا آهو بگیری

باید فقط با یاد چشمش خو بگیری

سخت است جای آن کسی که دوست داری

در خلوت خود در بغل "زانو" بگیری

از حسرتش کارت به جایی می کشد تا

قانع شوی از او دو تار مو بگیری...

وقتی که دل دادی چه وصلش، چه فراقش

زشت است آنچه داده ای از او بگیری

از روی تو چه آرزوها در دلم بود

از بخت بد باید که از من رو بگیری!

 


نوشته شده در  یادداشت ثابت - یکشنبه 91/11/2ساعت  7:43 عصر  توسط امیرعباس 
  نظرات دیگران()

گفتی که پــَر بکش ، برو از آسمان من

گفتی که پــَر بکش ، برو از آسمان من

باشـد ، قبـول ، کفتر  نا مهربان من

               هر بار گفته ام که : تو را دوست دارمت

              پـُر می شود از آتش عشقت دهان من

این جمله که برای بیانش به چشم تو

افتـاده است باز به لکنـت ،  زبان من

              آنقدر عاشقـم که تو عاشـق نبوده ای

              دیگر رسیـده کارد  ، بر این استـخوان من

نه ، شاهنامه نیست که تو پهلوان شوی

این یک تراژدی ست ـ غم  داستان من

              یک شب بیا و ضامن من باش  نازنین !

              وقتی دخیـل  ، بستـه به تو آهوان ِ من

دل بــرکن و به شهـرِ دل من بیا عزیز!

زخـم زبان مردم چشـمت  ، به جان ِ من

              باید که باز با تو خـدا حا فظـی کنـم

              آخر رسیـده است به پایـان  ، زمان من


نوشته شده در  یادداشت ثابت - یکشنبه 91/11/2ساعت  7:42 عصر  توسط امیرعباس 
  نظرات دیگران()

در مسلک عـشق با تو بودن چـه خـــوش است

 

در مسلک عـشق با تو بودن چـه خـــوش است 

حسرت به دل وحریص بودن چــــه خــوش است

دردی اســـت نــهـــان در دل عُشــــــــاق صــبور

بر صبر نشستن وســــــرودن چـــه خــوش است 

دیـــــدم هــــمه را عـــــاشق و مـعشوق هم اند

بـــا دیــــده دل بصیر بـــودن چـــــــه خوش است

هـــــر کــس ز جفـــای دل یــــــــارش گــــــویـد

دور اسـت زمن، از تـو ســتودن چــه خوش است

چندی اســــت کــــه دل گرفــــته وبیـــــــــــمارم

در وصف تـو این چنین سرودن چـه خوش است

هر لحظه غـــــبار غــــم تــــــو محسوس اســت

گرد از رخ آئینــه زدودن چـــــــه خـــــوش اســت

حـــــاشا کـــــــه هــــــــوای رخ تو در نظر است

تـقدیم بــــه تو کـــــه دل ربودن چه خوش است


نوشته شده در  یادداشت ثابت - یکشنبه 91/11/2ساعت  7:42 عصر  توسط امیرعباس 
  نظرات دیگران()

من که تسبیح نبودم تو مرا چرخاندی

 

من که تسبیح نبودم تو مرا چرخاندی

مشت بر مهره ی تنهایی من پیچاندی

            مهر دستان تو دنبال دعایی می گشت

            بارها دور زدی ذهن مرا گرداندی

ذکرها گفتی و بر گفته ی خود خندیدی

از همین نغمه ی تاریک مرا ترساندی

            بر لبت نام خدا بود ، خدا شاهد ماست

            بر لبت نام خدا بود و مرا رقصاندی

دست ویرانگر تو عادت چرخیدن داشت

عادتت را به غلط چرخه ی ایمان خواندی

            قلب صد پاره ی من مهره ی صد دانه نبود

            تو ولی گشتی و این گمشده را لرزاندی

جمع کن رشته ی ایمان دلم پاره شدست

من که تسبیح نبودم تو چرا چرخاندی؟


نوشته شده در  یادداشت ثابت - یکشنبه 91/11/2ساعت  7:26 عصر  توسط امیرعباس 
  نظرات دیگران()

گاهی از ساده ترین حادثه هم دلگیرم

 

گاهی از ساده ترین حادثه هم دلگیرم

گاهی از دوریِ تو کینه به دل می گیرم

              گاهی از حوصله خسته به خودم می پیچم

              گاهی از کثرت بیهودگی حتی هیچم

لحظه هایی است که من از تو و خود بیزارم

لحظه هایی که به حال دل خود می بارم

              لحظه هایی است که من گنگم و بی ایمانم

              در دل غربت هر خاطره جا می مانم

با خودم از عطش دلزده ای می گویم

راه ترکِ دلِ نفرین شده را می جویم

               گاهی از ساده ترین حادثه هم دلگیرم

              از تماشای دل خست? خود می میرم

لحظه هایی است که من میل رهایی دارم

از خودم از تو و از عشق و جنون بیزارم


نوشته شده در  یادداشت ثابت - یکشنبه 91/11/2ساعت  7:25 عصر  توسط امیرعباس 
  نظرات دیگران()

 

خدا کند که نبینم هوای تو ابریست

 

نشسته ای و نگاه تو خیره بر ماه است

همیشه دلخوری ات با سکوت همراه است

               خدا کند که نبینم هوای تو ابریست

               ببخش! طاقت این دل عجیب کوتاه است

همیشه دل نگران تو بوده ام، کم نیست

همیشه دل نگران ِ کسی که در راه است

               بتاز اسب خودت را ولی مراقب باش

               که شرط ِ بردن بازی سلامت شاه است

نمی رسد کسی اصلا به قله ی عشقت

گناه پای دلم نیست! راه، بیراه است

               به کوه ِ رفته به بادم ، نسیم تو فهماند

               که کاه هرچه که باشد همیشه یک کاه است

ببند پای دلم را به عشق خود ، این دل

شبیه حضرت چشم تو نیست!گمراه است

               به بغض چشم تو این شعر ، اقتدا کرده ست

               که طاعت شب و روزش اقامه ی آه است

قصیده هرچه کند عشق را نمی فهمد

عجیب نیست که چشمان تو غزلخواه است

               تو هستی و همه ی درد شعر من این جاست

               که با وجود تو بغضم شکسته ی چاه است  ...

     


نوشته شده در  یادداشت ثابت - یکشنبه 91/11/2ساعت  7:24 عصر  توسط امیرعباس 
  نظرات دیگران()

به مامانم گفتم

اگه یه روزی بمیرم تو چیکار میکنی؟

فوری با داد و فریاد گفت:

ای الهی جز جیگر بزنی...

الهی رو تخت مرده شور خونه بشورنت..

الهی قدت به زمین بخوره...

الهی هورناق بگیری...

الهی لال شی...

این چه حرفیه میزنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

..........................................................!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

البته عزرائیل رو جلو چشام دیدم......!

 


نوشته شده در  یادداشت ثابت - یکشنبه 91/11/2ساعت  7:20 عصر  توسط امیرعباس 
  نظرات دیگران()


*حجاب کن دخترم چادرت را خوب نگه دار که این روزها مدو مدگرایی نفس هایمان را به اسارت برده است مواظب باش گول آدم بدهارا نخوری دختر پاکم...*
*دیگر آدم بد های قصه ما لولو و غول و هیولا نیستند بلکه بدتر و ترسناک ترند *


نوشته شده در  یادداشت ثابت - یکشنبه 91/11/2ساعت  7:15 عصر  توسط امیرعباس 
  نظرات دیگران()

سالهاست نشسته ایم و میگوییم به انتظار نشسته ایم...

هرچه هستیم کمی رنگ و بوی صداقت را به چهره داریم...

خودمان با زبان خودمان میگوییم به انتظار نشسته ایم...

مادری که منتظر فرزندش است حتی اگر برای یک ساعت دیر کرده باشد حتی نمیتواند نفس بکشد نه می نشیند و نه می تواند بایستد همه جا میرود و هرکاری جز نشستن و منتظر ماندن ...

 خودش به دنبال گمشد ه اش می گردد بدون هیچ انتظار بدون امید به دیگری...

همه ی ما انتظار را تجربه کرده ایم انتظار امدن مسافر. انتظار دیدن عزیزانمان...

بین این انتظارو آن انتظار چقدر فاصله است...

تمام سهم ما از نبودنت اقا نشستن و انتظار کشیدن است...

مثل بیماری شده ایم که درد می کشد و تلاشی برای درمان ندارد و منتظر عنایت است...

این روزها تازه بیشتر خودم را شناخته ام   .... بیشتر فهمیده ام که هیچ وقت انتظار برای دیدنت را نفهمیده ام ...

اللهم عجل لولیک الفرج


نوشته شده در  یادداشت ثابت - یکشنبه 91/11/2ساعت  7:14 عصر  توسط امیرعباس 
  نظرات دیگران()

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
غصه هایت قاتلم
...
0000
سال نو مبارک
جمله ی ناااااااااااب!!!!!!!!!!!!
** با این کارهای به اسم حزب الله، مخالفم **
حرف ناب
درس زندگی ، گفتگوی کنجشک با خدا
اشتباه فرشتگان
سحری در برم ای دولت بیدار بیا . . .
رابطه وضو وساختمان مغز
تصاویر جدید از عامل انتحاری حادثه تروریستی نمازجمعه چابهار
دعایم کنید تا که باران شوم
آرزوی زیارت کربلا
گریه های رهبر
[همه عناوین(17)]